مها، دختر زيباي من

تلخي گلوكز

     بالاخره اين آز تحمل گلوكز نصيب منم شد. از صبح حوصله ي بلند شدن از تخت رو نداشتم. به هر زحمتي بود تا ساعت 9:30 خودمو رسوندم دم در خونه كه يهو غافلگير شدم و بعد از مدتها دوباره تهوع و بالا آوردن و ... . با  يك ساعت تاخير رسيدم آزمايشگاه. بعد از اولين مرحله ي خونگيري (شما بخونيد جون گيري) خانومه 100 گرم گلوكز بهم داد و گفت بخور ولي ممكنه بالا بياري. منم با اعتماد به نفس گفتم: " نه فك نكنم.اين پروسه رو قبل از آمدنم گذروندم."  يه ليوان آب برداشتم و سعي كردم گلوله ها به هم چسبيده ي گلوكز رو حل كنم. حالا مگه حل ميشد.  عقربه هاي ساعت داشتند تند تند ميدويدند و نيم ساعت اول طي شد و من هنوز نصف گلوكز رو نخو...
21 تير 1391

هفته ي 25

     امروز ميلاد امام زمان هست و تعطيل و من مث همه ي تعطيلات تنها.    از ديشب بد جوري هوس قيمه سيب زميني كردم. طوري كه حتي بوش رو هم حس ميكنم. ديشب تا ساعت 3 بيدار بودم و خدا خدا ميكردم بابايي امروز خونه بمونه و با كمك هم قيمه درست كنيم. اما تصور درست كردن قيمه و خوردنش فقط 2 ساعت با من بود و بابايي ساعت 5 رفت.    چند روز پيش رفتيم تشك بازي و سرويس كالسكه و يه مقدار ديگه از لوازم بهداشتي ني ني كه مونده بود خريدم و از اون روز تا الان منتظر يك ساعتم كه بدون درد بتونم حركت كنم اما انگار نازٍ دخترك من بيشتر از اينهاست. خانوم ميخواد كه من از صبح تا شب فقط بشينم و براشون كتاب بخونم. ولي من همچنان امي...
15 تير 1391

23 هفته و 4 روزي ماماني.

     سلام عروسك من، دخترك شيطونم. الهي من فداي اون دست و پاي كوچولوت شم كه اينطوري محكم به دل ماماني ميكوبي. اين روزا كه 23 هفته رو پشت سر گذاشتي، ضربه هات محكم تر و بيشتر شده. اونقدر محكم كه بابايي ميتونه از روي لباس ماماني حركتت رو دنبال كنه و اونقدر زياد كه شب ها هر وقت بيدار ميشم تو داري توي دلم وول ميخوري و دلم نمياد بخوابم. دوست دارم تا صبح، دستمو بذارم روي دلم، لمست كنم، برات شعر و ترانه بخونم و يك لحظه هم چشمامو از روي دلم برندارم، مبادا لذت ديدن يه حركت كوچولوت رو از دست بدم.      چند روز پيش بازم برات كتاب خريدم. "قصه ي ما مثل شد" جلد 3 و 5، "مجموعه حكايت هاي بوستان"، "عادتهاي پسنديده برا...
6 تير 1391
1