تلخي گلوكز
بالاخره اين آز تحمل گلوكز نصيب منم شد. از صبح حوصله ي بلند شدن از تخت رو نداشتم. به هر زحمتي بود تا ساعت 9:30 خودمو رسوندم دم در خونه كه يهو غافلگير شدم و بعد از مدتها دوباره تهوع و بالا آوردن و ... . با يك ساعت تاخير رسيدم آزمايشگاه. بعد از اولين مرحله ي خونگيري (شما بخونيد جون گيري) خانومه 100 گرم گلوكز بهم داد و گفت بخور ولي ممكنه بالا بياري. منم با اعتماد به نفس گفتم: " نه فك نكنم.اين پروسه رو قبل از آمدنم گذروندم." يه ليوان آب برداشتم و سعي كردم گلوله ها به هم چسبيده ي گلوكز رو حل كنم. حالا مگه حل ميشد. عقربه هاي ساعت داشتند تند تند ميدويدند و نيم ساعت اول طي شد و من هنوز نصف گلوكز رو نخو...
نویسنده :
مامان آوا
15:44